جدول جو
جدول جو

معنی دهل زدن - جستجوی لغت در جدول جو

دهل زدن
نواختن دهل، طبل زدن
تصویری از دهل زدن
تصویر دهل زدن
فرهنگ فارسی عمید
دهل زدن
(تَ جَلْ لی تَ)
نواختن دهل. (ناظم الاطباء). به صدا درآوردن دهل: و پس از سه روز مردمان به بازارهابازآمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). چون دهل درگاه زدند نماز پیشین خواجه بیرون آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152).
- دهل بر در خویشتن زدن، کنایه است از طلب حریف کردن. (آنندراج) :
چه دانی که من خود چه فن می زنم
دهل بر در خویشتن می زنم.
نظامی. (از آنندراج).
- دهل چیزی زدن، سخت بدان پرداختن:
مجنون به همان قصیده خوانی
می زد دهل جریده رانی.
نظامی.
- دهل زدن به نام کسی،از قول وی سخن یا عقیده ای را شایع ساختن: پس اگر خواجه همان مذهب دارد دست از مجیری و مشبهی بباید داشتن... وگرنه به نام بوحنیفه و شافعی دهل نازدن. (کتاب النقض ص 491).
- دهل زیر گلیم زدن، کوشش کردن در اخفای چیزی که آشکار باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
... تا چند توان دهل زدن زیر گلیم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید زد
علم بزن چو دلیران میانۀ صحرا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دهل زدن
نواختن و بصدا در آوردن دهل
تصویری از دهل زدن
تصویر دهل زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دود زدن
تصویر دود زدن
دود کردن، دود پخش کردن چیزی که در حال سوختن است، دود پس دادن چراغی که با نفت می سوزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثل زدن
تصویر مثل زدن
ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن، مثال زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست زدن
تصویر دست زدن
دو دست را پیاپی برهم زدن برای ابراز شادی و خوشحالی، دو کف دست را برهم زدن با آهنگ موسیقی، کف زدن
کنایه از به کاری پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
کسی که دهل می زند، دهل نواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغل زدن
تصویر بغل زدن
بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لول زدن
تصویر لول زدن
در جای خود جنبیدن و پیچ خوردن، لولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهلو زدن
تصویر پهلو زدن
کنایه از برابری کردن، همسری کردن در قدر و مرتبه، برای مثال سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲ - ۳۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال. (یادداشت مؤلف). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء) :
دهل زن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد ازآب و خاک.
نظامی.
کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان
دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در.
عنصری.
خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم
هوای شب سرد را کرد گرم.
نظامی.
خوشا هوشیاران فرخنده بخت
که پیش از دهل زن ببندند رخت.
(بوستان).
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس.
(بوستان).
دهل زن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ / یِ کَ دَ)
سیر کردن چیزی چنانکه میل بدان چیز نماند بلکه از آن تنفر بهم برسد. (آنندراج). بی میل شدن وبی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود:
دل عدو برداز خوردن سنان در رزم
چنین هزار زند دل اگر سنان اینست.
میرخسرو (از آنندراج).
لب تشنۀ تیغیم بگو قاتل ما را
کو آب که شیرینی جان زد دل ما را.
دانش (از آنندراج).
بی لب لعل تو می خوردیم دل را زد شراب
محتسب بنشین که ما را باده خود کرد احتساب.
حسن بیگ رفیع (از آنندراج).
کم نشد تأثیر میل آن دهانم اندکی
گرچه دل را شهد و شکر اندک اندک می زند.
تأثیر (از آنندراج).
، به تپش درآمدن. تپیدن بسبب اشعار به مطلبی یا ملهم شدن به چیزی: گفتند سیّاحی بر در است میگوید حدیثی مهم دارم، دلم بزد که از خوارزم آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). رجوع به دل زدن ذیل زدن، و به دلزدگی و دلزده در ردیفهای خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
بر دار کردن به صلیب آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
بنوبت خود بازی کردن، ادعای امری کردن، نقش نشستن به مراد بهدف رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پهلو زدن با چیزی یا کسی. برابری کردن با وی پهلو ساییدن مقابله کردن: با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آن کس که بخواری جنگ با خارا کند. (منوچهری) یا با چرخ (آسمان فلک) پهلو زدن، سر به آسمان سودن بسی رفیع و بلند بودن: آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو... (خیام) -2 بسیار بلند مقام و ارجمند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدل زدن
تصویر جدل زدن
ادعا داشتن دعوی برتری داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خال زدن
تصویر خال زدن
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خراب کردن بی ترتیب کردن آشفته ساختن، باطل کردن، منحل کردن (جمعیت حزب و غیره)، مخلوط کردن زیر و رو کردن، قهر کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود زدن
تصویر دود زدن
دود کردن: (چراغ دود میزند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
گردیدن چرخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهت زدن
تصویر بهت زدن
خیره شدن شگفتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دید زدن
تصویر دید زدن
تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم زدن
تصویر درم زدن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست زدن
تصویر دست زدن
لمس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل زدن
تصویر بغل زدن
در بغل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادخل زدن
تصویر ادخل زدن
برآورد تخمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
آنکه دهل نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل زدن
تصویر دل زدن
بی میل شدن و بی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل زدن
تصویر طبل زدن
تبیره زدن طبل نواختن طبل فرو کوفتن، دعوی کردن بالیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
((~. زَ))
آن که دهل می نوازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست زدن
تصویر دست زدن
اقدام نمودن، اقدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهم زدن
تصویر بهم زدن
اخلال
فرهنگ واژه فارسی سره
دهل زدن به خواب، کلام باطل و دروغ و کار روشن این جمله، دلیل بر زننده دهل کند. اگر بیند با دهل نای زدند و پای کوفتند، دلیل بر غم و اندوه و مصیبت بود. اگر بیند بطور مفرد دهل می زد، دلیل است که سخن باطل گوید، یا کاری کند روشن و پیدا. محمد بن سیرین
دهل زدن، دلیل بر خبرهای دروغ و مختلف است، که در او هیچ خیر نباشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب