نواختن دهل. (ناظم الاطباء). به صدا درآوردن دهل: و پس از سه روز مردمان به بازارهابازآمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). چون دهل درگاه زدند نماز پیشین خواجه بیرون آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152). - دهل بر در خویشتن زدن، کنایه است از طلب حریف کردن. (آنندراج) : چه دانی که من خود چه فن می زنم دهل بر در خویشتن می زنم. نظامی. (از آنندراج). - دهل چیزی زدن، سخت بدان پرداختن: مجنون به همان قصیده خوانی می زد دهل جریده رانی. نظامی. - دهل زدن به نام کسی،از قول وی سخن یا عقیده ای را شایع ساختن: پس اگر خواجه همان مذهب دارد دست از مجیری و مشبهی بباید داشتن... وگرنه به نام بوحنیفه و شافعی دهل نازدن. (کتاب النقض ص 491). - دهل زیر گلیم زدن، کوشش کردن در اخفای چیزی که آشکار باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : ... تا چند توان دهل زدن زیر گلیم. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید زد علم بزن چو دلیران میانۀ صحرا. مولوی
نواختن دهل. (ناظم الاطباء). به صدا درآوردن دهل: و پس از سه روز مردمان به بازارهابازآمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). چون دهل درگاه زدند نماز پیشین خواجه بیرون آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152). - دهل بر در خویشتن زدن، کنایه است از طلب حریف کردن. (آنندراج) : چه دانی که من خود چه فن می زنم دهل بر در خویشتن می زنم. نظامی. (از آنندراج). - دهل چیزی زدن، سخت بدان پرداختن: مجنون به همان قصیده خوانی می زد دهل جریده رانی. نظامی. - دهل زدن به نام کسی،از قول وی سخن یا عقیده ای را شایع ساختن: پس اگر خواجه همان مذهب دارد دست از مجیری و مشبهی بباید داشتن... وگرنه به نام بوحنیفه و شافعی دهل نازدن. (کتاب النقض ص 491). - دهل زیر گلیم زدن، کوشش کردن در اخفای چیزی که آشکار باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : ... تا چند توان دهل زدن زیر گلیم. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید زد علم بزن چو دلیران میانۀ صحرا. مولوی
آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال. (یادداشت مؤلف). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء) : دهل زن چو شد بر دهل خشمناک برآورد فریاد ازآب و خاک. نظامی. کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در. عنصری. خروس غنوده فروکوفت بال دهل زن بزد بر تبیره دوال. نظامی. دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم هوای شب سرد را کرد گرم. نظامی. خوشا هوشیاران فرخنده بخت که پیش از دهل زن ببندند رخت. (بوستان). که ناگه دهل زن فروکوفت کوس بخواند از فضای برهمن خروس. (بوستان). دهل زن گو دو نوبت زن بشارت که دوشم قدر بود امروز نوروز. سعدی
آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال. (یادداشت مؤلف). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء) : دهل زن چو شد بر دهل خشمناک برآورد فریاد ازآب و خاک. نظامی. کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در. عنصری. خروس غنوده فروکوفت بال دهل زن بزد بر تبیره دوال. نظامی. دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم هوای شب سرد را کرد گرم. نظامی. خوشا هوشیاران فرخنده بخت که پیش از دهل زن ببندند رخت. (بوستان). که ناگه دهل زن فروکوفت کوس بخواند از فضای برهمن خروس. (بوستان). دهل زن گو دو نوبت زن بشارت که دوشم قدر بود امروز نوروز. سعدی
سیر کردن چیزی چنانکه میل بدان چیز نماند بلکه از آن تنفر بهم برسد. (آنندراج). بی میل شدن وبی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود: دل عدو برداز خوردن سنان در رزم چنین هزار زند دل اگر سنان اینست. میرخسرو (از آنندراج). لب تشنۀ تیغیم بگو قاتل ما را کو آب که شیرینی جان زد دل ما را. دانش (از آنندراج). بی لب لعل تو می خوردیم دل را زد شراب محتسب بنشین که ما را باده خود کرد احتساب. حسن بیگ رفیع (از آنندراج). کم نشد تأثیر میل آن دهانم اندکی گرچه دل را شهد و شکر اندک اندک می زند. تأثیر (از آنندراج). ، به تپش درآمدن. تپیدن بسبب اشعار به مطلبی یا ملهم شدن به چیزی: گفتند سیّاحی بر در است میگوید حدیثی مهم دارم، دلم بزد که از خوارزم آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). رجوع به دل زدن ذیل زدن، و به دلزدگی و دلزده در ردیفهای خود شود
سیر کردن چیزی چنانکه میل بدان چیز نماند بلکه از آن تنفر بهم برسد. (آنندراج). بی میل شدن وبی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود: دل عدو برداز خوردن سنان در رزم چنین هزار زند دل اگر سنان اینست. میرخسرو (از آنندراج). لب تشنۀ تیغیم بگو قاتل ما را کو آب که شیرینی جان زد دل ما را. دانش (از آنندراج). بی لب لعل تو می خوردیم دل را زد شراب محتسب بنشین که ما را باده خود کرد احتساب. حسن بیگ رفیع (از آنندراج). کم نشد تأثیر میل آن دهانم اندکی گرچه دل را شهد و شکر اندک اندک می زند. تأثیر (از آنندراج). ، به تپش درآمدن. تپیدن بسبب اشعار به مطلبی یا ملهم شدن به چیزی: گفتند سیّاحی بر در است میگوید حدیثی مهم دارم، دلم بزد که از خوارزم آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). رجوع به دل زدن ذیل زدن، و به دلزدگی و دلزده در ردیفهای خود شود
پهلو زدن با چیزی یا کسی. برابری کردن با وی پهلو ساییدن مقابله کردن: با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آن کس که بخواری جنگ با خارا کند. (منوچهری) یا با چرخ (آسمان فلک) پهلو زدن، سر به آسمان سودن بسی رفیع و بلند بودن: آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو... (خیام) -2 بسیار بلند مقام و ارجمند بودن
پهلو زدن با چیزی یا کسی. برابری کردن با وی پهلو ساییدن مقابله کردن: با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آن کس که بخواری جنگ با خارا کند. (منوچهری) یا با چرخ (آسمان فلک) پهلو زدن، سر به آسمان سودن بسی رفیع و بلند بودن: آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو... (خیام) -2 بسیار بلند مقام و ارجمند بودن
دهل زدن به خواب، کلام باطل و دروغ و کار روشن این جمله، دلیل بر زننده دهل کند. اگر بیند با دهل نای زدند و پای کوفتند، دلیل بر غم و اندوه و مصیبت بود. اگر بیند بطور مفرد دهل می زد، دلیل است که سخن باطل گوید، یا کاری کند روشن و پیدا. محمد بن سیرین دهل زدن، دلیل بر خبرهای دروغ و مختلف است، که در او هیچ خیر نباشد.
دهل زدن به خواب، کلام باطل و دروغ و کار روشن این جمله، دلیل بر زننده دهل کند. اگر بیند با دهل نای زدند و پای کوفتند، دلیل بر غم و اندوه و مصیبت بود. اگر بیند بطور مفرد دهل می زد، دلیل است که سخن باطل گوید، یا کاری کند روشن و پیدا. محمد بن سیرین دهل زدن، دلیل بر خبرهای دروغ و مختلف است، که در او هیچ خیر نباشد.